-جنگ كه مي شود.يك عده مي روند جنگ،يك عده خط مقدم،يك عده پشت خط و يك عده در پناهگاه.يک عده هم جنگزده مي شوند.پدرم رفت جنگ، پدر بزرگ پيرم پشت خط رفته بود براي كمك رساني و ما جنگ زده ها آواره ي كوه و كمر بوديم.سرپناهمان چادرهايي بود كه زنان خانه علم كرده بودند و مادرم بود و سه بچه ي قد و نيم قد.طوفان در بيابان معناي ديگري دارد.رعد و برق هايش هم ترسناك تر هستند و آن شب باران مي آمد وبوران باد مي وزيد شلاقي.ميخ هايي كه چادر را به زمين وصل كرده بودند يكي، يكي كنده شدند.
چادر به پرواز در آمد.باران خيسمان كرد به چادر ديگر پناه برديم و مادر به دنبال سرپناه بچه هايش در سياهي شب مي دويد زير باران و پدردر زير باران خط اول به دنبال دشمن مي دويد.مادر دلشوره ي پدر را داشت و پدر ته دلش قرص بود كه بانوي خانه اش از پس مشكلات زندگي بر مي آيد و بچه ها را خوب نگه مي دارد.مادر بيست و دو سالش بود.
-مادر بيست و چهار سالش بود كه تنها ماند.پدر برايش نوشته بود براي بچه هايم هم مادر باش، هم پدر،و او عزمش را جزم كرد تا بتواند از پس وظيفه اش برآيد.چشم گذاشت و خياطي کرد.دل گذاشت و بچه هاراتربيت کرد.جنگ بود،دشمن ول كن قضيه نبود شهر و روستاها را بمباران مي كرد و مادر بچه هايش را به دندان مي گرفت پناه مي برد به كوه و كمر.مادر اما به مشكلات رو نمي داد.كمرشان را مي شكست بي آنكه بداند خودش آرام آرام مي شكند.
-بچه ها به ثمر نشسته اند حالا كه وقت استراحت رسيده هنوز نگران آنهاست دلهره ي بچه ها و احساس تكليف قرارش را بي قرار مي كند.اين همه سال، اين همه مسئوليت سنگين،اين همه تنهايي اين همه ...باز هم بگويم خيلي چيزهاي ديگر قلب مالامال از مهر و محبتش را فشار مي دهد.اذيت مي كند و به يكباره هجوم دردزن را راهي آي.سي.يو مي كند.
-دكتر مي گويد:فقط يك درصد.مي گويند دكتر ماندگار پنجه طلاست، اما پنجه طلا هم مي گويد:«به خدا توكل كنيد.عمل سنگيني است.اين سكته نادر است».بايد امضا كنيم.رضايت بدهيم به عملي فوق العاده خطرناك.فوق العاده را بعدا به فرم اضافه كرده اند.دست و دلم مي لرزد.به خدا توكل مي كنيم و مهارت و تجربه ي دكتر محمد حسين ماندگار و امضاء مي كنيم پشت در اتاق عمل نشسته ام يك حالتي است بين خوف و رجاء،اميد و نااميدي، بلاتكليفي و ترديد و هزار چرا و اگر كه شيطان مي آورد.صداها توي سرم مي پيچيد: ريسك عمل بالاست.يك يا دو درصد اميد زنده ماندن، اين تجربه ي پزشكي اما خدا ...و وصل مي شوم به خدا به هر زباني مي خوانمش.هر كس كه عزيز است واسطه مي كنم بين خودم و خدا.آخر سر به پدر مي رسم تشر مي زنم:آخه مرد تو يك كاري كن.اين همه سال برايت يتيم نوازي كرد.به دادش برس.
دريچه باز مي شود:همراه خانم دادوند!
پاهايم سست مي شوند.قلبم لحظه اي مي ايستد.مي خندد:عمل موفقيت آميز بود خدايا شكرت.دوست دارم داد بزنم.خدايا مرسي، ممنون، شكر و...دلم مي خواهد دست هاي ماندگار را ببوسم كه معجزه ي خداوند ازآنها جاري شده بود.دلم مي خواهد ...
-مراحله دوم :خطر همچنان ادامه دارد.مرحله ي اول به خير گذشت.مرحله دوم آي.سي.يو يك چند روزي روند بهبود صعودي است.دو باره بحران.دكتر دارو مي نويسد.چند داروخانه مي روم.نيست داروخانه دولتي فلان مي روم:ما داريم اما پنج تا نمي دهيم.دو تا بقيه اش را آزاد بگيريد يا ...تأخير جايز نيست.مي خرم. توي ماشين فكر مي كنم اين فرد همسر شهيدي است كه اگر او و امثال او نبودند نمي دانم مردان جنگ به چه اميدي مي رفتند تا اين آسايش امروز را رقم بزنيد.دلم مي گيرد.
-تا الان كه اين يادداشت را مي نويسم.نازنين مادرم در «آي.سي.يو» با مرگ دست و پنجه نرم مي كند به زمين و زمان چنگ مي زنم و دعا مي كنم حتي به برگ ها و درخت ها و سنگ ها التماس مي كنم كه براي شفاي كامل مادرم دعا كنند و بيشتر از پدر شهيدم مي خواهم كه به ياري مادر بيايد.اما هنوز دلخورم ازنامردي روزگار.
-راستي من به همسران شهيد مي گويم «انتخاب هاي آسماني»چرا كه بادانش و درايت و آگاهي از سوي مردان آسماني براي زندگي مشترك انتخاب شدند تا بار سنگين ادامه راه و تربيت فرزندانشان به دست شايسته ها
بيفتد.خدا به همه ي اين بزرگوراران سلامتي عنايت كند.
منبع:شاهدجوان شماره52
معبر
نظرات شما عزیزان: