دوستان عزیز سلام ؛ وقتی که حسرت، مثل آتش زیر خاکستر، ته دلت را آرام آرام می سوزاند فقط اشک می تواند آرامت کند، هر چقدر هم که فریاد بزنی، زمزمه کنی بنویسی... مثل گریه کردن زیبا نیست، مثل گریه کردن سبکت نمی کند، مثل گریه کردن آرام نمی شوی...
واژهای اشک را نمی توان نوشت، نمی توان سرود، یا حتی ثبت کرد، اشک رازیست بین خداوند و بندگان عاشقش.
حالا که می خواهم از تو بنویسم، پُرم از حسرت لحظه های با تو بودنم که چه زود گذشت و چه تلخ تمام شد، از اینکه نفهمیدمت، نشناختمت و گذشتم از چیزی که نباید می گذشتم.
شلمچه، از چه بگویم؟ از زخم های داغ دلت یا ستاره های پرنوری که روی تنت ریخته؟ هنوز زمزمه های سنگرهایت شنیدنی است، هنوز خاکت بوی آسمان می دهد.
اروند، به موج هایت بگو آرامتر اوج بگیرند. تا شاید وداع آخر دستان دو برادری که دور می شوند از هم، چند ثانیه بیشتر شود، چرا که تن بی جان برادری که می بری بی بازگشت است.
طلائیه، چه بگویم از حسرت ندیدنت، چه بگویم از همتی که در تو حسین شد به عشق دست های جدا افتادهی برادرانش. طلائیه را در کجای این وسعت آسمانی ات پنهان کرده ای، این فرزندان زهرای بی نشان را.
طلائیه حرف بزن، بگو کجاست یوسف گمگشته ای که تنت بوی قدم هایش را می دهد، صدای العطش می آید گوش کن. می شنوی؟ صدای الله اکبر پایداری، صدای عشق، شور، خدا...
اینجا فکه است، کربلای غریبانه عشق، اینجا فکه است، مقتل سرخ علی اکبرها، اینجا فکه است، بوی بهشت می آید، بوی سید مرتضی، بوی حسین، بوی زهرا...
صدای قرآن می آید، هنوز از نیزارهای چزابه صدای قرآن می آید، صدای انفجار پشت سوت خمپاره ها در آب و پل های معلق که بالا و پایین می شوند و رد سرخ خون های جاری را به اب می ریزند.
اینجا سرزمین نور است، سرزمین عشق های بی مرز، اینجا کربلای سرخ ایران است، جایی که عشق معنا می شود و شهادت پلی به سوی لقاء حق...
معبر
نظرات شما عزیزان: